هر جریان سیاسی و مدنی، اسلامگرا باشد یا سکولار، حق دارد برای ترویج افکار و برنامههایش در جامعه بکوشد و آن را در قانون اساسی بگنجاند، اما نباید بدون اینکه اکثریت به او اختیار داده باشند، حق دیگران را مصادره کند، یا بر تحلیلهای زودگذر و سطحی تکیه نماید، یا حتی بدون هیچ تحلیلی برای خودش حقی مدعی باشد. بسا بر اثر عواطف درونی، خودشان را سخنگوی اکثریت میدانند. و بدتر از آن هنگامی است که برخی مدعی رأی ۹۵درصد مردم شدهو آن را یک سند خیالی در شعارها و مطالبات خویش قرار میدهند. گویا این خواستهی اکثریت ملت کردستان عراق است.
در کوران مباحث پیرامون جایگاه اسلام در پیشنویس قانون اساسی در اقلیم کردستان عراق، از مسؤولان احزاب اسلامی و کادرهای رهبری آن یا برخی از دعوتگران دینی بسیار میشنویم که میگویند: چگونه میتوان سکولاریسم را بر ملت کردستان تحمیل کرد، در حالی که ۹۵درصد آنان پیرو اسلام هستند و سکولاریسم را نمیپذیرند؟! گروهی به آسانی سکولاریسم و کفر را یکی دانسته و کل جامعه را به مسلمانان و سکولاریستها تقسیم میکنند، گویا دو گروه مسلمان و کافر وجود دارد.
من به عنوان یک پژوهشگر سخن میگویم و موضعگیری خود را با جدال اسلامگرایان و سکولاریستها در این باره مخلوط نمیکنم. یعنی از هیچ کدام از دو قطب دفاع نمینمایم، زیرا أصلا به این دوگانگی و دو قطبی شدن باور ندارم. اما روشن کردن تناقض بیمنطق در فهم موضوع مذکور را برای پیروان و طرفداران جناح دینی ضروری میدانم. نمیدانم آیا آن را درک میکنند و پنهان میسازند یا در کل درک نمیکنند؟
در آغاز دو واژهی «مسلمان» و «اسلامی» و نیز ارتباط این دو مفهوم با تطبیق شریعت را بررسی میکنیم. روشن است که از بین ۹۵درصد مسلمانان کردستان عراق، فقط اسلامگرایان حامل شعار اجرای شریعت اسلامی و حاکمیت آن هستند. و اینان بر أساس انتخاباتهای پیاپی، افزون بر سلفیهایی که تا کنون از قدرت پشتیبانی کردهاند، آن هم حکومتی طبیعتا سکولار، با تفاوت و تنوعی که در میزان سکولار بودنشان وجود دارد، در بهترین حالت به ۲۰درصد رأی دهندگان کردستان نمیرسند. باقی رأی دهندگان هر چند مسلمان هستند، اما برای تأیید برنامههای اسلام سیاسی آمادگی ندارند، با اینکه در میانشان عدهی زیادی دارای احساسات و پایبندی دینی گوناگون میباشند. دستهای هم اصلاً خود را مسلمان ندانسته و حتی با دین سرناسازگاری و کینه دارند.
افراد غیر پایبند به اسلام و دشمنان آن را به کنار بگذاریم و از کسانی بگوییم که تا حدودی به مقررات اسلامی التزام دارند، مثلاً نماز میگزارند، روزه میگیرند و پارهای از بایدها و نبایدهای دینی را رعایت میکنند، یا گرچه به واجبات پایبند نیستند، اما دین را قبول دارند و آن را مقدس میدانند. این قشر طبیعتا میدانند که اسلامگرایان خواستار حاکمیت شریعت هستند، چون در تبلیغات انتخاباتی خود تأکید زیادی دارند تا به مردم بفهمانند که رأی دادن یک گواهی است و در قیامت فرد به خاطر آن مورد بازخواست قرار میگیرد. با این وجود، اما مردم به ایشان رأی نمیدهند، چرا؟ یا بدین سبب که اعتماد ندارند واقعا اسلامگرایان برای دین کار کنند، و سخنان و اقدامات ایشان را سوء استفاده از دین در جهت اهداف سیاسی قلمداد مینمایند یا اعتماد دارند که اسلامگرایان واقعاً مردمانی متدین و پایبند به مسائل شرعی هستند و در پی اجرای شریعت میباشند، ولی با این وجود، این طرح را تأیید نکرده و خواستار زعامت شریعت با این حجم و گستردگی در جامعه نیستند.
به بررسی موضعگیری گروه دوم (معاندان) نیازی نیست، چون واضح است. اما گروه نخست، یعنی اعتماد نکنندگان، اگر واقعا به حاکمیت دین به همان صورتی که اسلامگرایان خواهانش هستند، اعتقاد دارند، ولی فقط اعتماد نمیکنند، پس، باید به دنبال منبعی دیگر و قابل اعتماد بگردند تا کار را به او بسپارند! اما میبینیم که دنبالش نیستند و حتی به احزاب خودشان اعتماد کردهاند و نیز به علمای منسوب به این گروهها که در چارچوب سیاست عام احزاب سکولار حرکت میکنند و به صورتی کلاسیک و بیبرنامه برای دین خدمت مینمایند. این قشر در پی تثبیت سیستمی دینی نیستند و شریعت را نظامی برای زندگی سیاسی و اقتصادی خود نمیدانند، گرچه ممکن است در دل به آن تمایل هم داشته باشند.
در چنین حالتی، چگونه شخصیتهای دینی و احزاب اسلامی، این اکثریت را پشتوانه و مستند خود قرار میدهند، با اینکه اینان با نظام دینی نیستند، برای آن نمیکوشند و حتی به اجرای شریعت تمایلی ندارند؟! اگر گفته شود: ایشان بر اجرای دین پافشاری ندارند و از همین جهت ما را یاری نمیکنند. در صورتی که چنین باشد، باز هم حق ندارید آنان را پشتوانه و مستند خود بدانید! زیرا بر أساس همین منطق، طرف مقابل هم میتواند بگوید: اگر مردم خطرات برنامههای اسلامی را همانند ما دریابند، از آن روی گردانده و آن را رها میکنند!
ملاک، واقعیت است، نه آنچه در تخیلات و تصورات جای بگیرد؛ مسلمانان امروزه به دو جناح تقسیم میشوند: جناح مسلمانان منظم و معتقد که برای اسلامی شدن جامعه و حکومت تلاش میکنند، یعنی خواستار پدیدار شدن کامل اسلام هستند. این قشر در اقلیت میباشند. جناح دوم، مسلمانان شناسنامهای، تاریخی، سنتی و نَسَبی هستند یا برخی هم أصلا به دین پایبند نمیباشند. پایبندی این گروه بین پایینترین و بالاترین میزان قرار دارد و بسا از پایینترین حد التزام دینی هم کمتر باشد. ولی با این وجود خود را مسلمان قلمداد کرده و اکثریت بزرگی را در جامعهی اسلامی تشکیل میدهند.
اینها مردمی عادی هستند که دین به طور ارثی و شناسنامهای به آنان رسیده است. بسا با مبانی دینی آشنا باشند، نماز بگزارند، روزه بگیرند، حج به جای آورند، عمره بگزارند، نزد خدا کرنش و فروتنی نشان دهند، در اعیاد و مناسبتهای دینی شرکت نمایند، قربانی کنند، مسجد بسازند، به قرآن و اسلام احترام بگذارند و پیامبران و اولیا را دوست بدارند. ولی همانند هر کار بیبرنامه و ارثی دیگری، به آن چنگ و دندان نمیزنند و بر خود الزام نمیکنند که به طور کامل در دین وارد شوند، یا به تمام و کمال به آن پایبند باشند یا بکوشند تا دین قانون اساسی یک حکومت گردد. این قشر گذر از حلال و حرام را در این کار و آن کار چیزی عادی به شمار آورده و حتی برخی أصلا به حلال و حرام توجه ندارند. به همین سبب در تجارت و خرید و فروش خیانت میکنند، به موسیقیهای حرام گوش میشوند، فیلمهای نامشروع و غیر قانونی را میبینند، در جشنهای مختلط و کابارهها شرکت میکنند، مواد الکلی مینوشند، در أمور اقتصادی، اداری و... به فساد دست میزنند، در کشمکشهای قبیلهای میجنگند، زنانشان به حجاب مطلوب پایبند نیستند، فرزندان ایشان واجبات دینی را انجام نمیدهند و این را چیزی عادی قلمداد میکنند. از این قبیل موارد را روزانه در زندگی مسلمانان شاهد هستیم.
این گروه بسا دین را مقدس بدانند و بسا به پارهای از فرایض و تکالیف به طور نسبی پایبند باشند، اما دغدغهای ندارند تا دین به سیستم حکومتی تبدیل شود و مردم به آن ملتزم گردند، و حتی ممکن است با آن مخالف هم باشند، چون چنین چیزی را نمیخواهند. واقعا چند درصد مردم خواستار دور انداختن ۹۹درصد از آهنگها و سرودهای مردمی کوردی هستند که از عشق و محبت یا زن و زیبایی وی سخن میگوید و مرتب از رادیو و تلویزیون پخش میشود؟ یا خواهان تحمیل قید و بند بر شبکههای ماهوارهای هستند تا نتوانند فیلمهای هالیوودی، بالیوودی و سریالهای ترکی پخش کنند؟ یا تحمیل نماز و هدر رفتن خون بینماز را میپسندند؟ ـ آن گونه که برخی از شیوخ و دعوتگران متقاضی هستند ـ یا خواستار اجباری شدن حجاب میباشند؟!
اینان همان اکثریت ۹۵ درصدی مذکور هستند که به موضوع حاکمیت دین در قانون اساسی اهمیت نمیدهند، و حتی بارها و بارها به نیروهای سکولار در انتخابات رأی دادهاند. با کدام منطق این قشر را نیروهای اسلامی ملک خویش دانسته و به نام آنان مطالبه میکنند و مخالفان خود را غریبه، اقلیت و دشمن ارادهی ۹۵ درصد از جامعه میدانند؟ هان،ای مردم، این نود و پنج درصد شامل تمام کسانی است که در مشخصات فردی و شناسنامهای آنان نام «مسلمان» نوشته شده است و کسانی همانند آقایان فاروق رفیق، بختیار علی، مریوان وریا قانع، ریبین هردی و دهها و حتی صدها نفر از روشنفکران دیگر را دربرمیگیرد که به صراحت منتقد دین و گفتمان دینی هستند. همان گونه که شامل هزاران و حتی میتوانیم بگوییم دهها هزار نفر از سران، نیروها و اعضای احزاب سکولار نیز هست که از نظر فکری و عقیدتی با طرح دیندار سازی جامعه مخالفاند. همچنین شامل صدها و بسا هزاران تن از کسانی است که برای برگزاری نشستهای میگساری و رقص به اطراف شهرها یا انجمنها، جشنوارهها یا باشگاهها میروند. و نیز هزاران تن از افرادی که به ترکیه، لبنان و کشورهای اروپایی برای گذراندن شب و روزهای عاشقانه و جشنها میروند یا در پیرامون شهرهای کردستان و پس کوچههای آن به دنبال کارهای نامشروع و غیرقانونی پرسه میزنند. این آمار همچنین آنانی را دربرمیگیرد که مردم از فساد، فریب و نیرنگشان در مؤسسات و بازارها رنج میبرند. کسانی که ممکن است نماز را نیز به جای بیاورند. دهها و حتی صدها هزار از زنانی را فرا میگیرد که لباسهای مد روز را پوشیده و به پوشش سنتی پایبند نیستند. اگر این اقشار را کم کنیم، خواهیم دید که اندک اندک این نسبت کاهش پیدا کرده تا به همان ۲۰درصد برسد. تازه این آمار افراد بالغ است، نه همهی مردم کردستان عراق، زیرا ۲۵درصد از ساکنان این اقلیم در سنینی کمتر از ده سال بوده و به سن بلوغ نرسیدهاند و صلاحیت لازم برای تصمیمگیری و انتخاب را ندارند.
بنابراین، نتیجه میگیریم که اکثریت مسلمانان، اعتقاداتشان سنتی، معمولی، شناسنامهای و غیر ایدئولوژیک است و تنها اقلیتی از ایشان سازمان یافته و ایدئولوژیک هستند، لذا حق ندارند به نام اکثریت سخن بگویند. روشن است که اکثریت در انتخابات به سود سکولاریستها رأی میدهند. آری، بسا بیشتر این اکثریت از گفتمان اسلامی و سکولاریسم چیز قابل ذکری متوجه نشوند، اما مهم است که سکولاریست این قشر را با وجود معمولی بودن و سنتی فکری کردن میپذیرند، ولی اسلامگرایان، اسلام شناسنامهای و معمولی آنان را قبول ندارند و آن را غیر طبیعی و نامشروع دانسته و میخواهند از کانال قانون اساسی و مقررات حکومتی، ایشان را مسلمان واقعی کنند. هنگامی که این صورت را قبول ندارند، بدین معناست که آن اکثریت در جبههی اسلامگرایان نیستند، پس غیر منطقی است که به نام اکثریت، بخواهند خواستههای خویش را بر قانون و مقررات تحمیل نمایند.
در حقیقت آنچه اسلامگرایان در موضوع جایگاه اسلام در پیشنویس قانون اساسی اقلیم کردستان بدان رضایت میدهند، همان تثبیت اسلام به عنوان منبع مهم قانونگذاری است. و این کمترین میزان، طبق مبانی اندیشهی اسلام سیاسی است. این مبانی میطلبد که شریعت تنها منبع باشد. بر أساس دیدگاه اندیشهی اسلام سیاسی معاصر، قانونگذاری از مقتضیات الوهیت است و هر مشارکتی از انسان در آن نوعی شرک به حساب میآید. طبق این دیدگاه، برخی از صاحبان این اندیشه تردید نمیکنند که سکولاریسم را با کفر مترادف بدانند و جامعه را به دو گروه مسلمان و سکولار تقسیم کنند.
از این روست که باور دارم این پذیرش حداقلی برای نقش و جایگاه دین در قانون از سوی اسلامگرایان، اعترافی ضمنی مبنی بر اقلیت بودن ایشان است، و دیگر چیزی به نام ارادهی ۹۵ درصدی مردم و پشتیبانی آنان از حاکمیت دین در قانون اساسی وجود ندارد. اگر این ارادهی ۹۵درصد از مردم باشد، پس باید دین تنها منبع قانونگذاری قرار گیرد، زیرا خواستهی اسلامگرایان آن است که شریعت تنها منبع قانون باشد، نه یکی از منابع آن.

نظرات